سال ها در کنار جاده ها و راه ها ایستاده اند چشمشان به راه یک پرنده یک کلاغ تیر های چوبی چراغ
یاد تو پشت پنجره نشست مثل یک کبوتر سفید با صدای در پر زد و پرید
آسمان بغض کرده است از میان ابرها رود های خشک را نگاه می کند
دور گنبد طلا یک کبوتر سفید گرم چرخ خوردن است بال های او رنگ چادر نماز مادر من است